نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

رمضان ، ماه نيايش هستي

فرا رسیدن ماه عشق و دوستي ماه نیایش هستی و ماه دل انگیز سرمستی بر تمام اسلام آوران، دین راستی مبارک باد . . .     خدایا قرار ده روزه ام را در این ماه روزه روزه داران واقعى و شب زنده داری ام را نیز مانند شب زنده داران و بیدارم کن در آن از خواب بی خبران و گناهم را بر من ببخش اى معبود جهانیان و درگذر از من اى درگذرنده از گناهکاران . . . خداوندا: تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را مبادا گم کنم اهداف زیبا را دلم بین امید و نا امیدی میزند پرسه می کند فریاد ، میشود خسته مرا تنها نگذار خدا ...
29 تير 1391

شيرين زبونم

دختر گلم امروز اومدم از شيرين زبوني هات برات بنويسم . البته فايل صوتي همه اينا رو دارم . اگه دوستاي خوبم كمكم كنن و بگن كه كجا آپلودشون كنم حتما صداي قشنگت رو هم ميگذارم .     اتل متل توتويه                   پاي !!! حسن چه جويه نه سير داله نه بستون        مي مي شو بردن بزستون !!! يك زن كردي داستم !!!       اسمشو بزار پريناز !!! دور كلاش قرمزي               هاچين و واچين     اين   &nbs...
22 تير 1391

ميلاد نور مبارك

مثل باران بی ریا و ساده ای چون دعا، مهمان هر سجاده ای باز هم میایی از یک راه دور شهر را پر میکنی از عطر و نور با تهیدستان محبت میکنی شادمانی را تو قسمت میکنی...   با آرزوي برآورده شدن تمام حاجت ها و آرزوهايي كه مامان نيايش عزيزم از خدا خواستن . و شادي روح پدر عزيز من . عيدتون مبارك به قول نيايش : ساد باسين هميسه مثل گل بنفسه مژده ای دل که شب نیمه شعبان آمد       بر تن مرده و بی جان جهان جان آمد بانگ تکبیر نگردرهمه عالم بر پاست        همه  گویند  مگر  جلوه  یزدان   آمد ...
17 تير 1391

تو را دوست دارم

تو را   در تصنیف های قدیمی دوست دارم   وقتی که بر تن شمعدانی   در قاب پنجره گل می کنی   و من   دلم را زیر عطر جادوئی چشمانت   در نی لبکی پر از قاصدکُ پروانه   در التهاب ماه می نوازم   و ما شایعه می شویم   در شهری که مردمانش   از رنگین کمان یک شب بی باران   حرف می زنند   و تنها کوچه می داند   که آن شب   لحن لبخند تو      در آسمان می پیچید ...
8 تير 1391

يه كار بد و چند تا يادگاري !

نيايش گلم ديروز يه كار خيلي بدي كردم . اميدوارم كه منو ببخشي . ميدونم كه با روح بزرگي كه داري مي بخشي منو . ولي عزيز مادر قول ميدم ديگه تكرار نشه . هميشه بعد از ظهرها از ساعت 2.5 تا ساعت 6-7 مي خوابي . ديروز هم به هواي اينكه خوابيدي ساعت 4 تنها گذاشتمت خونه و رفتم يه جايي كه كارم فقط 1 ساعت طول مي كشيد . اونجا هم كه بودم مدام آيه الكرسي خوندم كه مبادا بيدار بشي و بترسي . ساعت 5 كليد رو كه به در انداختم يهو پريدي بغلم و با بغض گفتي " ندا مادر كجا رفته بودي ؟" بهت گفتم كه كجا بودم بعد گفتي " خوب منم مي بردي" اينجا بود كه ديگه بغض من هم شكست و يك ربع توي بغلم دوتايي گريه كرديم . دختر مهربونم همين كه اشك منو ديدي گفتي " من ديگه گريه نمي كن...
7 تير 1391
1